نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1398برچسب:, توسط ارشاد |

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, توسط ارشاد |
دیروز را ورق می زنم و خاطرات گذشته را مرور می کنم . در روزهای بی تو بودن صدای خش خش برگها را از لابلای صفحات پاییزی می شنوم و التماس شاخه ها را که در حسرت دستهای سبز تو مانده اند . کم کم به این باور می رسم که سرنوشت ، نثر ساده ایست از حسرت و اشک که حرفی برای گفتن ندارد . به صفحات بهاری با تو بودن می رسم . بنفشه هایی که از بالای واژه ها سر می زنند و چشمان تو را بهانه کرده اند .
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

به چه میخندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگر چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه میخندی تو؟

به دل ساده من میخندی که دگر تابه ابد نیز به فکر خود نیست؟

خنده دار است بخند ..

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

نمی دانم چه حسی هست این عاشقی ؟


وقتی می نشینم ، وقتی راه می روم ، وقتی می خوابم دوستت دارم


وقتی صدایی می اید دوستت دارم ، وقتی سکوت است دوستت دارم


چه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت


دلم تنگ
است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !


دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ
 شده است…


کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

 
میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو، یک عمر


 فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است


 و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....چون می دانم

هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......


 چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای


تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام!!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, توسط ارشاد |

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،

نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن

نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم

بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم

بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا...

تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم

شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز

نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم

نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم...

نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید

پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت

این همان نیمه گمشده من است ؟

پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد

یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ،

همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود

دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی

با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ،

جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ،

که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده  ... 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, توسط ارشاد |

رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 یعنی رسیدن به این درک که

 

 

 

 

 

 برخی آدمها بخشی از سرگذشتتان هستند

 

 

 

 

نه  بخشی از "سرنوشتتان"........

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط ارشاد |


 

میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه ?

 


این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،


آخــــرش بـرگرده بگه

 
مگه من ازت خواستم!!!

 

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط ارشاد |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

میگویم دوستت دارم نگو تکراریست...

شاید روزی نباشم...تا تکرارش کنم...

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |


 

بیا سیب را با هــــــــم گاز بزنیم...


..گـــــــــور پدر بهشت..!..


بهشت من آنجاست کــــــــــــه تورا به آغوش می کشم و.....


ساعت ها در هـــــــــــــرم نفسهایت حبس می شوم

 

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

 


یادمان باشد

وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم ،

در برابرش مسئولیم !!


در برابر اشکهایش ..

شکستن غرورش ...

لحظه های شكستنش در تنهایی ولحظه های بی قراریش ....

واگر یادمان برود

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد

واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

روزی پدری هنگام مرگ، فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به آنها توجه کنی

اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد بفروش
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی کن صبح زود به نزدش بروی
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار بکشی و معتاد شوی با آدم بزرگسالی شروع کن

بقیه داستانو در ادامه مطلب بخونید، قشنگه




ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.