نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

 

اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا

آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم

!

اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو

می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم

!

اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم

بودن پرپر میزند

!

اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم

!

اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را

می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی

اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر

برایم عزیزی

اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

باز هم شبی دیگر در انتظارت سپری شد و نیامدی
نمیدانم این شب را به چه امیدی سر کنم ایا امیدی هست به امدنت؟

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

ديگه باورم شده، آره دوستم نداره

                                       يكي از همين روزا، منو تنها مي‌ذاره

آسمون مثل دلم، ابر و خاكستريه

                                     بغض آسمون شكست، داره بارون مي‌باره

يكي گفت ديوونه‌اي، كه هنوز دوسش داري

                                   دست من نيست به خدا، دلمه دوسش داره

تو برو نامهربون، برو از پيشم، نمون

                                  نارفيقي پيش تو، مي‌دونم كم مي‌آره

گفته بودي عاشقم، يه گل شقايقم

                                حيفِ گلهایی كه اون، توي دستات مي‌ذاره

دل من چه مهربون، با دل سنگ تو بود

                               يه دل سنگي يه روز، رو دلت پا مي‌ذاره

اما با صداي تو،‌همه چي يادم مي‌ره

                              باز گناهه من چيه،‌دلمه دوست داره

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

تو براي من عزيزي، نفس مسيح داري

 

                                                 تو خزون مهربوني،گلي از جنس بهاري

اگه قلب من شكسته، كشتيم به گل نشسته

                                               توي فصل نااميدي، تو اميد انتظاري

تو خود خود بهشتي، همه عمر و سرنوشتي

                                                توي تاريكي قلبم، تك چراغ روزگاري

حرف رفتن و رها كن، كه دلم بي تو ميميره

                                           بعد رفتنت ميدوني؟! ديگه عاشقي نداري

توبمون منم میمونم، شعر خوشبختي میخونم

                                           شايدم يه روزگاري، توي چشمام پا بذاري

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

عمر رفته، راه بسته، غنچه اي زرد و شكسته

 

سایه شب، برکه شور، من و این پاهای خسته

تو و تنهایی و وحشت، من و درد و غم و محنت

یه بغل دلواپسی ها، میون دلم نشسته

قصه غم، غربت تو، ترس از این بی کسی ها

روزگار بی وفایی، یه هوا عهد شکسته

 این تموم قصه هامه، همه دار و ندارم

می دونم، تو هم می دونی، که جونم به جونت بسته

پس بیا غم و رها کن، موندنی ها رو صدا کن

بيا تا با هم بچینیم، گل سرخ دسته به دسته

نا امیدی خود مرگه، روز خوشبختی رسیده

آخر خوب و ببینیم، شب دلتنگی گذشته

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

با سلامی دیگر، به همه آنهایی، که تو را می خوانند

با تو خواهم گفت بر من چه گذشته است رفیق

که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا

نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود

مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد

نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم

من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز

او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر

و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا

هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است

وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم.

من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.


من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش:

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسان‌هاست.

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند.

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌هایى را که هر روز می‌بینى و با آنها مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت

اما همگى جایزالخطا


نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟

گفت نه .

گفت دوستم داری؟

گفت نوچ

گفت اگه بمیرم برام گریه میکنی؟

 گفت اصلا

دختره چشماش پر از اشک شد. هیچی نگفت

پسره بغلش کرد گفت:

تو خوشگل نیستی زیبا ترین هستی.

تورودوست ندارم چون عاشقتم.

اگه تو بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم می میرم.

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |
نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |
مي دانم که مرا

 

از ياد خواهي برد ولي هيچگاه يادت را از باغ ذهنم نخواهم چيد

مي دانم که مرا

با کوله بار غم در کوچه هاي پر از دلواپسي رها ميکني ولي من

تا هميشه همچون خار ، در کنار تو گل خواهم ماند

مي دانم که

در سکوت دلنشين شبت ، فانوس تنهاي ات نبودم ولي

از درون شعله مي کشيدم

مي دانم که

سايه ام نامهربانتر از هميشه بود ولي هميشه در کوچه هاي

دلتنگي ات مرهم زخم هاي کهنه ات بود

ولی تو هیچ وقت .....................

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم

تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ

شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته

جدایی از تو کابوسه شبیه مرگ بیوقته

دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

دیگه دوستت ندارم برو با اون غریبه

برو که چشمای تو همیشه پر فریبه

دیگه ازت بریدم دیگه دوستت ندارم

واسه گذشتن از تو دنبال راه چاره ام

دیگه نمیخوام حتی عشقمو پس بگیرم

دستای دیگرون رو بعد تو دست بگیرم

دیگه دوستت ندارم برو با اون غریبه

برو که چشمای تو همیشه پر فریبه

برو که خیلی خستم دیگه دوستت ندارم

دیگه نمیخوام حتی ببینمت یک بار

دیگه نمیخوام عشقش تو خاطرم بمونه

یا که ازش بخونم تا که پیشم بمونه

دیگه نمیخوام چشمام توی چشماش بیوفته

دیگه واسم مهم نیست پشت سرم چی گفته

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

علاقه و محبت شدیدی را که نسبت به تو داشتم به تو ابراز می کردم

دروغ و بی احساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو

روز به روز بیشتر می شود و هرچه بیشتر تو را می شناختم

به دورویی تو بیشتر پی می بردم

این احساس در قلب من جای می گیرد که بلاُخره باید

از هم جدا شویم و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم که

روزی شریک زندگیت شوم و اگر چه دوستی ما چون گل های بهاری کوتاه بود ولی

در همین مدت کم توانستم بر طبیعت فرومایه و هوسهای زشت تو پی ببرم و

بسیاری از اخلاق و صفات تو برایم روشن شد و مطمئن هستم

این خشونت طبع و تند خویی تو بلاُخره تو را بدبخت خواهد کرد

اگر ازدواج ما سر بگیرد

مرا با پشیمانی خواهد گریاند و اگر چه آشنایی ما نیز پایانش جوانی بود ولی جدا از هم

خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است که بگویم

این موضوع را سرسری هیچگاه فراموش نکن و مطمئن باش

این نامه را سرسری می نویسم و چقدر ناراحت کننده است که اگر

باز هم بخواهی در صد دوستی با من باشی بنابراین از تو می خواهم

جواب نامه ام را ندهی چون نامه تو سرتاسر

دروغ و تظاهر وبدون

محبت است و من تصمیم گرفته ام برای همیشه

تو و یادگاری عشقت را فراموش کنم و چون به هیچ وجه نمی توانم

خودم را راضی کنم که دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم

و حالا اگر می خواهی به محبت واقعی من پی ببری

از تو می خواهم که نامه ام را یک خط درمیان بخوانی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست  / روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من / در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست  / نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست

یادم هست …. یادت نیست

خواب روزانه اگر در خور تقدیر نبود / پس چرا گشت شبانه ، دربه در،یادت نیست

من به خط و خبری از تو قناعت کردم / قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید / کوزه ای دادمت ای تشنه, مگر یادت نیست

تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی / باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل / آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست

یادم هست …. یادت نیست

 

سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت

بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت

از تهیدستی قناعت پیشه کردم سال ها

زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت

هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی

عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت

بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی

قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت

سالها بر دوش حسرتها کشیدم بار عشق

هیچ دستی این امانت را ز دوشم برنداشت

کاش می آمد و می دیدم که از خود رفته ام

آنکه عاشق بودنم را یک نفس باور نداشت

آسمان یک پرده از تقدیر را اجرا نکرد

گویی از روز ازل این صحنه بازیگر نداشت

ناله ما تا به اوج کبریا پرواز کرد

گرچه این مرغ قفس پرورده بال و پر نداشت . .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا

نیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفا

نیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداند

وقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم را

خسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته ام

نوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منی

نوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیا

نیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداند

من که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته

مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریم

بی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم را

بی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ،

بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ،

کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!

کجاست آن کسی که مرا باور کند...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

دفترم لبریز شده از احساسات

روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد

عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده

فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده

که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،

فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا

فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟

گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،

پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری

از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،

خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم

تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ،

انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو

به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ،

کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ،

کسی چه میداند عشق ما چیست ،

یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!

هوا ، همان هواییست که تو  دوست داری ،

دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم

آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم

من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم

گل من ایستاده است در مقابل چشمانم

عطر تو  عاشقانه پیچیده اینجا

احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا   

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

سرآغاز نامه عاشقانه ، با نام تو مینویسم صادقانه
از عشق مینویسم از محبتهایت ، تا پای جان مینشینم چشم به راهت
مینویسم یک کلام ، عاشقانه : دوستت دارم
یک نفس در این نامه ، بی بهانه فریاد میزنم که تا آخرین نفس همنفس تو هستم
تو در کنارم نیستی ، اما همیشه در قلب منی
مینویسم این نامه عاشقانه را که بگویم همیشه به یاد تو هستم ، مینویسم که بگویم خیلی برایم عزیزی عزیزم
با قلمی از جنس محبت ، با احساسی به قشنگی عشق ، با یک دنیا حرفهای عاشقانه از قلب مهربان تو مینویسم بی بهانه ، که بی نهایت تا قیامت دوستت دارم.
اینک که از تو مینویسم ، برای تو مینویسم ، نامه از قطره های اشکم خیس خیس شده ، جای قطره های اشکم مانده و چشمهایم بهانه گیر شده .
دلتنگ تو هستم عزیزم ، دلتنگی را از جملاتی که برایت در نامه نوشته ام میتوان خواند ، قلمی که در این لحظه مرا یاری کرد ، که برای تو بنویسم نامه ای عاشقانه ، که به عشق تو نوشتم کلامی جاودانه . خیلی دوستت دارم ای تنها بهانه برای بودنم.
از سرآغاز نامه ، تا پایان  روزی صدها بار بخوان نامه را ، و حس کن درد دل عاشق مرا.
ببین چقدر تو را دوست دارم ، ببین چقدر تو برایم عزیزی.
مواظب دلت باش ای بهترینم ، من همیشه و همیشه به یادت هستم نازنینم
.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم

آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ،

بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم

کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ،

تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ،  

تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!

ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام  

چقدر سوت و کور است !؟

نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ،

نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است

هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو،

بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت،  

به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت

هستم تا هستی در این دنیای خاموش ،

نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!

ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو،

ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،

ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،

بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!

برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ،

گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی...

قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی...

نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم

نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم

میگویند اینها  همه درد های عاشقیست ،

نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،

شاید این هم یکی از درد های همیشگیست

میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،

شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی

این روزها کار همه بی وفاییست

تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی

تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی

تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی

دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!

این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست

حال و هوای من مثل گذشته ها نیست

حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،

این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیست

این دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیست

قانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدی

آمدی و شدی همه زندگی ام ،

هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم! 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم

این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم

کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو،

اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!

بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ،

نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو

روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ،

لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ،

بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو...

کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ،

باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!

عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را،

با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم

نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم

عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم

من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام،

باور نمیکردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام

روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 هنوز مرا باور نداری

روزی ما هر دو به هم دل بستیم

مدتها گذشت و به پای هم نشستیم

فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم

فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم

اما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای

من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ،

اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ،

عادت کرده ای به شکستن قلبم ،

عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا ...

هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی

هنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا

گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو

گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو

میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است

میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است

عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ،

من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است

هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم

میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت را

تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم

در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم

روزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم  

و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ،

حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ، 

دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم... 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم

نگاه کن

بیشتر نگاه کن ....

با تمام وجود دوستت دارم

با تمام وجود تو را میپرستم

من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم

دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است  دلم به هوای دیدنت  

بهانه آغوشت را کرده!

احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ،  

همان رویایی که همیشه آرزو میکردم

با   تمام   وجود   حس    میکنم   تو    فقط    مال   منی

این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...

امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست

روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!

روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ، 

و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من داد

تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم  

و عاشقانه زندگی میکنم

عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ،  

عاشق عشقم چون عشق من تویی

عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو

عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ، 

آرزوهایم را زیباتر میکند

عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم

عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ،  

اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم

بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ،

همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !

به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ،

دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم

لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ،

تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ،

آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!

بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ،  

دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام  همان مجنون قصه ها شوم

بیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من... 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

تو عشق منی و من در قلب تو هستم

این اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستم

تو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب  همیشه و همه جا به انتظار تو نشستم

تا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم!

مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم ،  

مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلم

تا پرواز کنی و من تو را ببینم ،  

هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم!

به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم ،

دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی ،

مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستی

فدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم!

تو با احساستر  از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده ،

تو چه هستی که با داشتنت  اینک دلم مثل یک دریا شده

دریایی پر از احساسات عاشقانه به تو ،

دریای بی انتهای دلم برای تو ،

تا هر کجایش که دوستی داری برو.... 

تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل من

قلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایم

همیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمان

تا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

میخواستم بپرسم که :

عزیزم هنوز مرا دوست داری؟

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

وقتی سرت بر روی شانه هایم بود، دستانم درون موهایت بود

آرامش را از صدای تپشهای قلب مهربانت حس میکردم

حس میکردم دیگر تا ابد مال منی ، همانطور که تو حس میکردی که من مال توام

دلت میخواست یک سکوت عاشقانه بین ما باشد،  

دلم میخواست این سکوت همچنان پا برجا باشد

دلت میخواست همیشه سرت بر روی شانه هایم باشد،

دلم میخواست شانه هایم تا هر زمان که بخواهی در اختیار تو باشد

دلت میخواست باور میکردی که رویا نیست ،  

دلم میخواست همچنان درون رویاهایت باشم

رویایی مثل واقعیت ، اینکه تو در کنارمی،  

مثل من که پر از احساسم پر از احساس عاشقانه ای

دلم میخواست تمام نشود هیچگاه در کنار هم بودن ، دلت میخواست به خواب روی زمانی که در آغوشت بودم

آرام باش در کنارم، به هیچ چیز جز عشقمان فکر نکن ،

تنها حس کن مرا ،بشنو صدای زمزمه های قلب مرا

سرم را بر روی سینه ات گذاشتم تا بشنوم صدای تپشهای قلب تو را ....

شنیدم صدای دریایی از احساس که آهنگ امواجش دیوانه میکرد مرا ،  

مهربانی اش عاشقتر میکرد مرا

نگاه کردی به چشمانم ، خیره شدم به چشمانت ،

میتوانستم بخوانم آنچه درون آن چشمهای زیبایت است

شوق دیدار را میخواندم از چشمانت ، حس عشق را میخواندی از چشمانم ،

بیقراری عاشقانه را میدیدی در چشمانم ،  

آرامش در کنار هم بودن را میدیدم در چشمانت

و اینگونه شد که بیشتر ماندیم در کنار هم ، تا بچشیم طعم شیرین عشق را با هم 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!

 

همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت  

در زیر باران بی قراری خیس میشوم

هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ،  

یک حادثه بی تکرار است

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی

قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت

چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو!

آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است

ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ،

تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،

ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!

لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!

دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!

قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم

این قطره های باران بود یا اشکهایم

خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم

خدیا چرا میلرزد پاهایم

خدایا چرا نمیشوند حرفهایم....

آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،

با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است

این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ،

دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ،

برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ،

هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد... 

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!

 

همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت  

در زیر باران بی قراری خیس میشوم

هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ،  

یک حادثه بی تکرار است

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی

قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت

چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو!

آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است

ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ،

تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،

ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!

لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!

دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!

قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم

این قطره های باران بود یا اشکهایم

خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم

خدیا چرا میلرزد پاهایم

خدایا چرا نمیشوند حرفهایم....

آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،

با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است

این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ،

دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ،

برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ،

هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد... 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.