نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

رای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

  حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی ! 

تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟

هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ...تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند ...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ...

این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو، از مسافری که عمری عاشقت بود ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

قدم در وادی عشقت نهادم
شده پیچک که می پیچد به سویی
شدم همسایه لیلا و مجنون
شدم باران که می بارد به جویی


به بامم ماه در پیراهن ابر
به دستم نور سرخ و زرد و آبی
شکوفه می کند یادت همیشه
اتاقم پر شده از یادگاری


ستاره می درخشد در شب من
نشسته ایه های عاشقانه
به آوازی که خفته بر لب من


شبی دیدم به دستت یک دریچه
در این کوچه ، در این بن بست مرموز
سوالی نقش بسته بر لب من
جوابم را ندادی تا به امروز...


تو ای باران شبهای بهاری
دریچه را به رویم می گشایی؟
و از آغوش باز این دریچه
سلامم را به گل ها می رسانی؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |
تحمل کردن زیباست

اگر قرار باشد روزی به تو برسم

انتظار اسان است

اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم

زندگی شیرین است

اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم

مشکلات حل می شود

اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم

لطفا فوتم نکن؛می خواهم در سینه ی تو تمام شوم

اشک ها همه به لبخند تبدیل می شود

اگر قرار باشد تو را یک بار ببوسم

و لبخند ها دوباره به اشک

فقط اگر ببینم خیال رفتن داری

زنگیم می سوزد اگر بفهمم روزی از من دل گیر شده ای

اما بدان دوستت دارم

از پشت این همه فاصله

از پشت این همه حرف

دوستت دارم
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود میبینم . نمیدانم این چه نیروئی ست

که مرا به سوی تو می کشاند !

هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می کند،

یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یا توست که من زنده ام. یاد تو به من

امید می دهد،امید به زندگی.

مونس شب های بی قراری ام دوستت دارم.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

این روزا که میگذرد احساس می کنم

یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود

زندگی منو به سوی خود می خواند.....

برای پیدا کردنش همه جا را می گردم

از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم

سرک می کشم ولی نیست......

روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد

ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......

شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو

از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون

رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر

را ببینند.....
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .

خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و

مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی

آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست

به تنهایی محکومم کرده.....

مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه

من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها

برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم

هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.

اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .

فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای

منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

مهربونم:

کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته

کاش می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم

مات و مبهم به زنجیر کشیده شده

داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند

دلم تنگ است

دلم برایت تنگ است

دلم برای با تو بودن تنگ است

میدانی....دلم برای حرف هایت

درد دلهایت

برای نوازش هایت ...

دلم بدجوری برایت تنگ شده

اشتیاق تلخ تمام وجودم را در بر گرفته
....
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ...

خون تو رگهای منی...اره ... میخوام از تو بنویسم

از عشق و صداقتت...از شیطونی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت

از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت...

گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم

انقدر دوستت دارم ...انقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم...

گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم

انقدر دوستت دارم ...انقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم...

انقدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ...

یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم

بشم یه مریم تنها ...تو اوج انتظار تو یه وقتایی گم و گور بشم...

دلم میخواد تا میتونم ... کنار تو ... به ارامش دل برسم ...

اما میدونی عشق من ...گاهی اوقات دلم شور میزنه... از تنهای های روزگار

از حکمت های روزگار ... از دوری و درد انتظار...

اما میدونی عشق من ... میخوام تا زنده ام ... دوست بدارم  ... عاشقت باشم

چون تو مقدسی برام...چون که عزیز دلمی...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

 

یه روز دوتا فرشته بهم میرسن و یکیشون به اون یکی میگه :

اگه بدونی خدا به من چه ماموریتی داده سخت تعجب میکنی .

اون فرشته دیگه هم میگه :

تو هم اگه بدونی خدا به من چه ماموریتی داده دوبله تعجب میکنی .

خلاصه این دوتا فرشته با هم به توافق میرسن که ماموریتاشونو بهم بگن .



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

نامت چه بود؟ آدم

فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت

محل تولد؟ بهشت پاک

اینک محل سکونت؟ زمین خاک

آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.

قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک

اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک

روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق

رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

وزنت؟ نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست ، سنگین نه آنچنان که نشینم به این زمین

جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا

شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک

شاکی تو؟ خدا

نام وکیل؟ آن هم فقط خدا

جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین؟ همین و بس

حکمت؟ تبعید در زمین

همدمت در گناه ؟ حوای آشنا

ترسیده ای؟ کمی

زچه؟ که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی

چه کس؟ گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...

ولی که چه؟ حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!

دلتنگ گشته ای؟ زیاد

برای که؟ تنها فقط خدا

آورده ای سند؟ بلی

چه؟ دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟ بلی

چه کس؟ تنها خدا

در آخرین دفاع؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

از خدا خواستم تا دردهایم را التیام بخشد

خدا پاسخ گفت:

مخلوق من ! هر دردی را درمانی است و این تو هستی که باید درمان دردهایت را بجویی

از خدا خواستم تا جسم ناتوان مرا توانایی بخشد

خدا پاسخ گفت:

آفریده من آنچه باید تکامل یابد روح توست جسمت تنها قالب گذراست

از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند

خدا پاسخ گفت:

بنده قدرتمند من! صبر حاصل سختی است عطا شدنی نیست بلکه آموختنی است

از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد

خدا پاسخ گفت:

نازنین من به تو موهبت بسیار بخشیدم شاد بودن با خود توست

از خدا خواستم تا رنج هایم را کاستی دهد

خدا پاسخ گفت:

مخلوق صبورم بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است

از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد

خدا پاسخ گفت:

پرور روح تو با تو اما آراستن آن با من

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارشاد |

منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار
تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار

برام بمون ، بهونه باش برای دل سپردن
نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن

منو ببخش نرو تنها ؛ که من بی تو میمیرم

منو ببخش ، دست تو رو خالی اگه گذاشتم
من که گذشتم از همه ، نگو دوستت نداشتم

بگذر از اون همه غم و دردی که دیدی
فقط نگو از عشق من رفتی و دل بریدی

منو ببخش نرو تنها ؛ که من بی تو میمیرم

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.